سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۳۳۷ روز پیش
- آره!
مامان ناهید حرصی و با تشر اسمم رو صدا زد.
نگاش کردم و با صورتی که توی هم رفته بود گفتم: د بیخیال مامان، من میگیرمش، چه بخوای چه نخوای!
مثلا عصبی شد و با قدمای بلند و محکم ازمون دور شد.
نیهان دست روی شونهم گذاشت.< ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا_هستم
10در عین طنز بودن غمگین هم هست(برای من اینطوره)چرا یه خانواده باید بچشونو انقدر مسخره کنن؟؟ چه دلیلی داره؟🥲💔