گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۴۰۵ روز پیش
با صدای زنگ موبایل، شهرام از پنجره فاصله گرفت. گوشیاش را برداشت. دلارام بود.
- جانم آبجی؟
- سلام داداش، خوبی؟
- سلام عزیزم. بد نیستم. تو چطوری؟ چه خبر از شیدا و فرهاد؟
دلارام نفسی بیرون داد و گفت:
- منم مثل تو... بدک نیستم. شیدا بهتره، زنگ زدم ازت یه خواهشی کنم.
- جانم؟ شما امرکن آبجی!
دلارام آنسوی خط لبخند کمرنگی زد و گفت:
- یه زنگ به فرهاد بزن، همون حرفایی که به
رزا
00وای قلبم درد گرفت طفلکی کتایون بیچاره پارسا واین سوگند خودخواه که فکر می کنه عقل کل هست اون از سوگل بیچاره این از سارا که تاوانش را کتی بیچاره داد