پارت صد و بیست

زمان ارسال : ۴۱۵ روز پیش

شب‌پره‌ها دور‌ لامپ‌حیاط می‌چرخیدند و نور‌ زرد‌ و سبز درست‌ می‌کرد. رستا‌ انگشت‌هایش‌ که خامه‌ای شده‌بود را مک‌ می‌زد:

- خب‌پس‌قراره همین‌وقت‌ها خاله‌بشم!!

هادی‌با‌ انگشت‌ عینکش کمی‌عقب‌تر برد و همان‌طور که برگه‌ها را می‌خواند‌گفت:

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید