عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت صد و بیست
زمان ارسال : ۴۱۵ روز پیش
شبپرهها دور لامپحیاط میچرخیدند و نور زرد و سبز درست میکرد. رستا انگشتهایش که خامهای شدهبود را مک میزد:
- خبپسقراره همینوقتها خالهبشم!!
هادیبا انگشت عینکش کمیعقبتر برد و همانطور که برگهها را میخواندگفت:
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهراد
00بخندین مامانا و خاله ها رو ک میشناسین ، فک میکنن پسراشون خوش تیپ ترین و جذاب ترین پسرا در حد***مدلینگ ها هستن،ولی نمدونم مامان من منظورش از این حرف چی بود : گیر داده بود ک برم مدل بشم ..