گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد
زمان ارسال : ۴۳۶ روز پیش
ارزش ثانیهها و دقایق را میشد حالا فهمید که درست چند ثانیه بعد از شلیک، آژیر پلیس بلند شد اما دیگر برای کتایون دیر بود... خیلی دیر و جبرانناپذیر...! خانه در محاصرهی پلیس بود اما روح دخترک از قفس جسم پر کشیدهبود و ضجههای گوشخراش سارا میان تیراندازی و سروصداها گم شده بود.
***
خسرو روی صندلی چوبی، پشت میز بازجویی نشسته بود و شهرام با اخمهایی درهم تنیده مقابلش قدم میزد و گو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.