زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و نود و یکم
زمان ارسال : ۴۱۹ روز پیش
چشمهایش برق زد.
نگاه گیج لاریسا بینشان سرگردان بود.
شبیه به نگاه بچهای که مظلوم و ملتمس به مادرش نگاه میکرد.
این تصویر و این حس، تمام تصورش از زرنیخ را به هم میریخت.
قدمی عقب رفت، تاب نگاه کردن نداشت و قلبش داشت سینهاش را میشکافت.
آنقدر هوای اتاق سنگین بود، انگار که در خلاء قرار داشتند و او حتی آرامترین صداها را میشنید.
ایوان جلو نرفت.
در همان حالت
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Ava
00رمان تموم شد ؟!