پارت صد و شانزده

زمان ارسال : ۴۴۶ روز پیش

تا خواست چیزی بگوید، با دیدن لبخند شرورانه و چشم‌های کنجکاوم، نفسی گرفت و با مچ دستش عرق نشسته روی پیشانی‌اش را پاک کرد. با حرص نگاهش را گرفت و با چند قدم به طرف آشپزخانه، گفت:

- برو حاضر شو! ده دقیقه دیگه حرکت می‌کنیم.

با رضایت سر تکا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید