طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت ششم
زمان ارسال : ۱۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
نسیم مات و مبهوت به گوشی که بوق آزاد میزد نگاهی انداخت و صدا زد:
- نوید...
نوید که چند قدمی تا اتاقش فاصله داشت، برگشت و گفت:
- جانم؟
- اینکه قطع کرد، چی بهش گفتی؟
شانه بالا انداخت و لب کج کرد:
- هیچی، حرف بدی نزدم که ناراحت بشه. زنگ بزن خب.
شمارهی منزلشان
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ftm
100مائده میخاد دخترا رو از خونه بندازه بیرون برای همین به گودرز گفته تو از مهدخت خوشت میاد من ی کاری میکنم تو باهاش ازدواج کنی اینطوری باهم دست ب یکی کردن دکتره هم واقعا میخاد کمکش کنه
۴ سال پیشدلنیا
60وااای خیلی دلم واسه مهدخت سوخت😢چرا انقد اذیتش میکنن😭😭اذیتش نکنین
۴ سال پیشنیایش
84اینجا ک نامادری مهدخت فرستاد بره بیرون حس میکنم یه ریگی تو کفششه این دکتره هم اومد میش مهدخت مطمئنم واسش پاپوش درست میکنه تا با اون مردک ازدواج کنه
۴ سال پیشهستی
60الهی🙄💔😔
۴ سال پیشتی تی
40عالیبیی بود دلم برای مهدخت سوخت 😭😢😢😢😢
۴ سال پیش*دلارام *
100چرا گودرز باید به مائده پیام بده و چرا مائده بعد از دیدن پیام مهدخت رو از خونه بیرون فرستاد؟
۴ سال پیشسننه
70به نظرم میخواسته گودرز مهدخت رو ببینه
۴ سال پیششایان
۱۹ ساله 190دلم واسش سوخت خدا هیچ کسو از مهر مادری محروم نکنه مهم تر از همه دخترارو دخترا نیاز دارن به مهر ومحبت ❤
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 80عالی❤❤❤❤
۴ سال پیشدریا
۱۵ ساله 110بیچاره مهدخت مجبورش میکنن الان با گودرز ازدواج کنه
۴ سال پیشپانیذ
80ممنون این پارت مثل پارتای دیگه عالی بود
۴ سال پیش
شاهدخت
۱۷ ساله 00خیلی خوب مهدخت و درک میکنم ولی فرق بین منو اون فقط اینه که اون نامادری داره و مادرواقعی مو دارم😄💔