پارت ششم

زمان ارسال : ۱۳۱۵ روز پیش

نسیم مات و مبهوت به گوشی که بوق آزاد می‌زد نگاهی انداخت و صدا زد:
- نوید...
نوید که چند قدمی تا اتاقش فاصله داشت، برگشت و گفت:
- جانم؟
- اینکه قطع کرد، چی بهش گفتی؟
شانه بالا انداخت و لب کج کرد:
- هیچی، حرف بدی نزدم که ناراحت بشه. زنگ بزن خب.
شماره‌ی منزلشان
1393
277,435 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شاهدخت

    ۱۷ ساله 00

    خیلی خوب مهدخت و درک میکنم ولی فرق بین منو اون فقط اینه که اون نامادری داره و مادرواقعی مو دارم😄💔

    ۳ سال پیش
  • ftm

    100

    مائده میخاد دخترا رو از خونه بندازه بیرون برای همین به گودرز گفته تو از مهدخت خوشت میاد من ی کاری میکنم تو باهاش ازدواج کنی اینطوری باهم دست ب یکی کردن دکتره هم واقعا میخاد کمکش کنه

    ۴ سال پیش
  • دلنیا

    60

    وااای خیلی دلم واسه مهدخت سوخت😢چرا انقد اذیتش میکنن😭😭اذیتش نکنین

    ۴ سال پیش
  • نیایش

    84

    اینجا ک نامادری مهدخت فرستاد بره بیرون حس میکنم یه ریگی تو کفششه این دکتره هم اومد میش مهدخت مطمئنم واسش پاپوش درست میکنه تا با اون مردک ازدواج کنه

    ۴ سال پیش
  • هستی

    60

    الهی🙄💔😔

    ۴ سال پیش
  • تی تی

    40

    عالیبیی بود دلم برای مهدخت سوخت 😭😢😢😢😢

    ۴ سال پیش
  • *دلارام *

    100

    چرا گودرز باید به مائده پیام بده و چرا مائده بعد از دیدن پیام مهدخت رو از خونه بیرون فرستاد؟

    ۴ سال پیش
  • سننه

    70

    به نظرم میخواسته گودرز مهدخت رو ببینه

    ۴ سال پیش
  • شایان

    ۱۹ ساله 190

    دلم واسش سوخت خدا هیچ کسو از مهر مادری محروم نکنه مهم تر از همه دخترارو دخترا نیاز دارن به مهر ومحبت ❤

    ۴ سال پیش
  • عسل

    ۱۵ ساله 80

    عالی❤❤❤❤

    ۴ سال پیش
  • دریا

    ۱۵ ساله 110

    بیچاره مهدخت مجبورش میکنن الان با گودرز ازدواج کنه

    ۴ سال پیش
  • پانیذ

    80

    ممنون این پارت مثل پارتای دیگه عالی بود

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید