طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت ششم
زمان ارسال : ۱۳۱۵ روز پیش
نسیم مات و مبهوت به گوشی که بوق آزاد میزد نگاهی انداخت و صدا زد:
- نوید...
نوید که چند قدمی تا اتاقش فاصله داشت، برگشت و گفت:
- جانم؟
- اینکه قطع کرد، چی بهش گفتی؟
شانه بالا انداخت و لب کج کرد:
- هیچی، حرف بدی نزدم که ناراحت بشه. زنگ بزن خب.
شمارهی منزلشان
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ftm
100مائده میخاد دخترا رو از خونه بندازه بیرون برای همین به گودرز گفته تو از مهدخت خوشت میاد من ی کاری میکنم تو باهاش ازدواج کنی اینطوری باهم دست ب یکی کردن دکتره هم واقعا میخاد کمکش کنه
۴ سال پیشدلنیا
60وااای خیلی دلم واسه مهدخت سوخت😢چرا انقد اذیتش میکنن😭😭اذیتش نکنین
۴ سال پیشنیایش
84اینجا ک نامادری مهدخت فرستاد بره بیرون حس میکنم یه ریگی تو کفششه این دکتره هم اومد میش مهدخت مطمئنم واسش پاپوش درست میکنه تا با اون مردک ازدواج کنه
۴ سال پیشهستی
60الهی🙄💔😔
۴ سال پیشتی تی
40عالیبیی بود دلم برای مهدخت سوخت 😭😢😢😢😢
۴ سال پیش*دلارام *
100چرا گودرز باید به مائده پیام بده و چرا مائده بعد از دیدن پیام مهدخت رو از خونه بیرون فرستاد؟
۴ سال پیشسننه
70به نظرم میخواسته گودرز مهدخت رو ببینه
۴ سال پیششایان
۱۹ ساله 190دلم واسش سوخت خدا هیچ کسو از مهر مادری محروم نکنه مهم تر از همه دخترارو دخترا نیاز دارن به مهر ومحبت ❤
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 80عالی❤❤❤❤
۴ سال پیشدریا
۱۵ ساله 110بیچاره مهدخت مجبورش میکنن الان با گودرز ازدواج کنه
۴ سال پیشپانیذ
80ممنون این پارت مثل پارتای دیگه عالی بود
۴ سال پیش
شاهدخت
۱۷ ساله 00خیلی خوب مهدخت و درک میکنم ولی فرق بین منو اون فقط اینه که اون نامادری داره و مادرواقعی مو دارم😄💔