پارت نود و هشتم

زمان ارسال : ۴۷۰ روز پیش

سرش را روی زانوهایش‌گذاشته بود و آرام خودش را تکان‌تکان می‌داد. یک‌جور بی‌حسی‌تمام وجودش را گرفته‌بود، یک‌جور بی‌تفاوتی نسبت به همه‌چیز. با‌خودش فکر می‌کرد کاش همه‌چیز زودتر تمام‌بشود این بلاتکلیفی داشت‌جانش را می‌‌گرفت.

باز هم تنهایی و سکوت‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید