گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۴۶۱ روز پیش
دخترک با چشمهایی گردشده و هراسان به پدرش نگاه میکرد. نفس در سینهاش حبس شده بود و سعی داشت لبهایش را از هم باز کند اما دهانش قفل شده بود. دست فرهاد برای سیلیزدن به دخترش بالا رفت و او پلکهایش را محکم روی هم فشار داد اما خبری از سیلی نبود. هولناک و آرام، پلک باز کرد که دست پدرش را اسیر پنجهی سعید دید. فرهاد با همان دست، سعید را به عقب هل داد و رو به شیدا نهیب زد:
- چشمم روشن... بار
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.