زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۴۵۹ روز پیش
رز یک لحظه سیگنالهایی را روی مانیتور دید.
- پیداش کردیم، اینجاست!
استفان سریع یادداشتش کرد و سیگنالها محو شدند.
- باید نیرو بفرستیم.
ویلیام مخالف بود.
- نه! داره بازیمون میده.
- یعنی سر یه احتمال این شانس رو از دست بدیم؟
ویلیام اشاره کرد که استفان ثانیهای سکوت کند.
لاریسا چیزی نداشت در جوابش بگوید.
تنها خودخوری میکرد.
ایوان که سکوتش را دید، خن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطی
10حقیقتا مامان خوبی هم داره دایی😂💔