گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۴۶۸ روز پیش
شیدا با دستهایی لرزان و سست در را باز کرد. فرهاد بازویش را گرفت و کمکش کرد تا روی یکی از مبلها بنشیند.
- شیدا جون... خوبی دخترم؟ شیدا... بابا!
شیدا رنگپریده و بیرمق بود. آهسته لب زد:
- خوبم باباجون.
فرهاد با لمس دستهای سرد شیدا، سراسیمه رو به ریما گفت:
- میرم لباساشو میارم، کمکش کن بپوشه تا ببرمش درمانگاه.
شیدا صورتش را جمع کرد و کلافه گفت:
- نه... خوبم. الان خوب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
تابان
00سلام نگار جون خسته نباشی،چرا پارت جدید که برا امروز بود برای من نیومده؟