گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۴۶۶ روز پیش
با هر پیامک و هر کلمه، عشق بیشتر از قبل در قلبشان ریشه میدواند و هیچکدام خیالِ فراموشی نداشتند. سارا تا نیمههای شب را بیدار بود. صبحِ روز بعد، صدای خندههای آشنایی پلکهای خستهاش را از هم باز کرد. هنوز هم تنش محتاج گرمای تخت بود و میل به خواب داشت اما صدای خنده، کنجکاوش کرده بود. مدتها بود دیوارهای خانه، جز صدای سکوت و گریه نشنیده بودند. گوش تیز کرد و ابروهایش در هم رفت. آهسته زی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.