پارت پنجاه و چهارم

زمان ارسال : ۴۹۰ روز پیش

مات‌زده نگاه می‌کردم به روبه‌رو! یک ماه می‌شود که سینا سر کار نمی‌رود؟! با کمی مکث، مردد گفتم:

- نمی‌دونم حشمت‌خان، من همین دیشب اومدم اینجا و اصلا خبر نداشتم که سرِ کار نمیاد! از صبح که نبود، گمون می‌کردم اومده...

میان حرفم پرید و با ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید