التیام به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۴۹۰ روز پیش
ماتزده نگاه میکردم به روبهرو! یک ماه میشود که سینا سر کار نمیرود؟! با کمی مکث، مردد گفتم:
- نمیدونم حشمتخان، من همین دیشب اومدم اینجا و اصلا خبر نداشتم که سرِ کار نمیاد! از صبح که نبود، گمون میکردم اومده...
میان حرفم پرید و با ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Narmin
20عالیه داستانتون😍