پارت صد و شصت و دوم

زمان ارسال : ۴۹۵ روز پیش

ایوان سری تکان داد.
استفان حس کرد باید بحث را به آنابت بکشد.
پس لبخندی زد و نگاهش را به او دوخت.
- آنابت برای ما خیلی عزیزه...
ایوان با جدیت تمام به استفان نگاه می‌کرد.
نام آنابت که آمد نیم نگاهی سمت او انداخت و بعد دوباره حواسش را به استفان داد.
- عضوی از این خانواده‌ست!
ایوان توی دلش پوزخندی زد...
اگر عزیز و عضوی از آن خانواده بود از او استفاده نمی‌کردند تا نزد

727
380,530 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید