پارت صد و شصت

زمان ارسال : ۴۹۸ روز پیش

جمع مسخره‌ای بود و حوصله‌اش به شدت سر رفته بود.
غذا را به آرامی خورد...
مزه‌ خوبی داشت!
آنابت با ذوق کنار گوشش گفت: من غذاها رو آماده کردم.
جواب ایوان یک لبخند بود.
نگاهش را به چشم‌های سبزش دوخت.
توی دلش گفت: «منم پدر و مادرت و برات پیدا می‌کنم.»
- مرسی عزیزم، عالی شده!
آنابت بیش از پیش ذوق کرد...
تنها کسی بود که برای امشب ذوق و شوق زیادی داشت.
استفان برای

727
380,517 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید