زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و شصت
زمان ارسال : ۴۹۸ روز پیش
جمع مسخرهای بود و حوصلهاش به شدت سر رفته بود.
غذا را به آرامی خورد...
مزه خوبی داشت!
آنابت با ذوق کنار گوشش گفت: من غذاها رو آماده کردم.
جواب ایوان یک لبخند بود.
نگاهش را به چشمهای سبزش دوخت.
توی دلش گفت: «منم پدر و مادرت و برات پیدا میکنم.»
- مرسی عزیزم، عالی شده!
آنابت بیش از پیش ذوق کرد...
تنها کسی بود که برای امشب ذوق و شوق زیادی داشت.
استفان برای
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.