پارت صد و پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۴۹۸ روز پیش

صدای زنگ توی خانه پیچید...
آنابت چنان که اولین بار باشد که ایوان او را می‌بینید، با استرس دوباره نگاهی به چهره‌اش انداخت.
می‌خواست در چشم او بی‌نقص‌ترین باشد.
معتقد بود که آن چشم‌های ایوان، اضطراب را به وجود همه تزریق می‌کرد.
لبخندی روی لبش نشاند و بیرون رفت...
رو به لاریسا و استفان گفت: خودم باز می‌کنم.
در جوابش سری تکان دادند.
لاریسا دست ونسا را گرفت.
حس

727
380,144 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید