گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۵۲۳ روز پیش
پارسا پوزخند کجی زد و گفت:
- بله و چشم گفتن عمو، همچین بد نشده واسه تو! اگه یادت باشه عمو اصلا راضی به نامزدی تو و مهلا نبود. مهلا راضیش کرد.
- عمو مخالف بود چون میترسید من رو هوا یه حرفی زده باشم و بزنم زیرش... ولی من مرد حرفم بودم و هستم. از بچگی مهلا رو دوست داشتم، تا الانم پای حرفم موندم.
کیان این را گفت و روی کلمهی 《مرد》تأکید بیشتری کرد. پارسا نگاه تند و تیزی به او انداخت. چشم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
&&&
30آخه یزدان چه ربطی به محیا و هیراد داره که کیان الکی جو داد؟ بیچاره سارا از یکی خوشش اومد آدم و عالم ریختن سرش اونوقت افرادی مثل محیا هرغلطی که میخوان میکنن کسی کاریشون نداره