گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۵۱۵ روز پیش
صدای زنگ موبایل شیدا بلند شد. سعید نگاهی به موبایل انداخت که روی پاتختی بود. با دیدن نام ذخیره شدهی (یزدان) ابرو در هم کشید.
- یزدان کیه؟
گوشی را برداشت و سمت شیدا گرفت. شیدا بیتوجه به سؤال سعید، گوشی را گرفت و تماس را وصل کرد.
- الو؟
- سلام، حالتون خوبه؟ ببخشید مزاحم شدم.
- سلام. ممنون. خواهشمیکنم بفرمایید.
سعید با اخمهایی در هم تنیده، بیحرف نگاهش میکرد. یز
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.