التیام به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۵۳۰ روز پیش
روی کاناپه لم داد. پلکهایش را بست و با صدایی آمیخته به نفرت با خودش زمزمه کرد:
- میبینی مامان...؟ میبینی چه زندگی گ*و*هی برام ساختی؟ من باید چوب هوو بودن تو رو بخورم.
پلکهایش داغ شد و چشمهی اشکش جوشید. پلک باز نکرد و ادامه داد:
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نفسم
50مرسی نگار جون عالی بود