پارت چهل و چهارم

زمان ارسال : ۵۳۰ روز پیش

روی کاناپه لم داد. پلک‌هایش را بست و با صدایی آمیخته به نفرت با خودش زمزمه کرد:

- می‌بینی مامان...؟ می‌بینی چه زندگی گ*و*هی برام ساختی؟ من باید چوب هوو بودن تو رو بخورم.

پلک‌هایش داغ شد و چشمه‌ی اشکش جوشید. پلک باز نکرد و ادامه داد:

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید