گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۵۳۵ روز پیش
صدای گرفته و غمگین یزدان در گوشش پیچید:
- جانم! خوبی سارا؟
اشک دخترک چکید و گفت:
- خوبم.
- اذیتت نکردن؟
- نه، نه زیاد. تو چی؟ بابام چی گفت بهت؟ بابای تو هم اومد؟
مکث کرد و با صدای بغضداری جواب داد:
- آره، بابام اومد. بابات بدجوری سرم قاطی کرد. ازم تعهد گرفتن دیگه دور و وَرت نیام. دفعهی بعد به جرم مزاحمت خیابونی ازم شکایت میکنن. حتی الان نباید تلفنت رو جواب میداد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.