عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۵۳۹ روز پیش
تابش جلوی ویلچر مادرش زانو زد و باچشمهای خندان و پرمحبت نگاه کرد دستهای مردانهاش دست ظریف و چروک خورده مادرش را گرفت و آرامفشرد با طنینیکه در صدایش بود میشد خوشحالیش را فهمید.
- مامان... کمکم ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Sarina
10بچه هاااا یه رمان هست اسمشو یادم نیست اگه میدونید بگید تروخدا یه دختر بود که پسررو میشناخن پسره گفت سرما خوردم دختره رفت خونشون که سوپ درست کنه واسش ولی پسره بهش***کرد بعدش دختره حالش بد