زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و پنجاه
زمان ارسال : ۵۶۰ روز پیش
- بگو بچهها بیان.
- اینجا؟ ممکنه ما رو هم بیرون کنن.
- نمیتونن... بیان سریعتر کارا پیش میرن، بگو هر چی لازمه هم بیارن.
استفان سری تکان داد و با سازمان تماس گرفت.
رز را لازم داشت تا اطلاعات سیستم را چک کند و مارگارت تا اطلاعات را در مورد همه زود در اختیارش بگذارد.
همزمان هم خودش گوشیاش را برداشت و با آنابت تماس گرفت.
آنابت بعد از چند بوق، با صدایی خوشحال جواب داد: جا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.