گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهارده
زمان ارسال : ۵۷۲ روز پیش
ساعتی تا آمدن خانوادهی فرهمند مانده بود. دخترها توی اتاق آماده میشدند. ریما، مشغول صحبت با امیرعلی بود و فرنگیس مدام دور زری میگشت و سفارش میکرد چیزی کم و کسر نباشد یا انجام کاری از قلم نیفتاده باشد.
دلارام متوجه فرهاد بود که چطور با بیقراری و دلمشغولی مدام این طرف و آن طرف قدم میزند و استرس دارد. همین که فرهاد، سمت حیاط رفت؛ طاقت نیاورد و دنبالش قدم برداشت.
- فرهاد...
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.