شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت هشتاد و یکم
زمان ارسال : ۵۷۵ روز پیش
ایزابل مشغول حرف زدن با تلفن بود
پنهانی اشک چشمانم را با گوشه انگشتم گرفتم.
همان طور که تلفنی حرف میزد به من علامت داد زود میاید، هم زمان از میان صندلی ها گذشت و به سمت پله ها رفت.
میان هیاهوی قالب در جمعیت،خیره نمایش بودم
با اتمامش، مانند بقیه برایشان دست زدم.
خواننده بعدی طرفداران زیادی داشت
به همراه گروهش روی سن حاضر شدند
همه جیغ و دست میزدند
و من با ذهنی
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Nfs
60والا مرجان قلب ما ک دیگ از دهنمونم دراومدددد لبام درد گرفت از بس کش اومددد با هر خط جلو تر رفتن🤣🙂🙂😍😍😍😍 این رمان چرا انقد خاستنیععع عجیببب غریببب عشقهههه عجیببب مرجانی لاوی لاو
۲ سال پیشHASTI
30وویی خیلی عالی بود😍👍
۲ سال پیش✌️
50یاااااا موسی بن جعففففففرررر😍😍😍 ووووییییییی خوداااااااا بچم چقد می تونه آخه جنتلمن باشهههههه😍😍اخخخخ ویکتوریا و او شیدا گور به گوری به فدایت جذاااااب🥺😍😍
۲ سال پیشEsra
90خدایااااااااااا! آروی جان بادیگارد و سد برداشته شده ای به نام ویکتوریا😂😍 هیچوقت فکر نمی کردم حضور یه مار اینقدر موثر باشه😂
۲ سال پیشBaran
70واییی قلبم ترکیدددد😭😂 چطوری میتونه در عین رو مخ بودن انقدر جذاب و خوب باشهههههه اخهههع
۲ سال پیشسانیا
60بنده کل پارت نیشم باز بود اروی خان چه جنتلمن شدن🤣💜
۲ سال پیشHana
100اروی ای که منتظر بود با ویکتوریا بهم بزنه و تا دلبریاشو شروع کنه زنسجثمصچینمی😂🥲🤤 مرسی عالی بود💗✨️
۲ سال پیش
فاطمه
100چی میتونه جلوی لبخندمو وقتی این رمانو میخونم بگیره؟ هبچب... بس ک پرقدرت و زیباس، واقعا ممنون..