زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و چهل و یکم
زمان ارسال : ۶۰۹ روز پیش
***
تلفن خانه، گوشیهای هر دویشان، با هم شروع به زنگ زدن کرد.
لاریسا شوکه از خواب پرید و از آغوش استفان بیرون آمد.
گیج و منگ به اطرافش نگاه میکرد.
همان یک جام باعث گیج شدنش شده بود.
دستی داخل موهایش فرو کرد.
استفان هم بیدار شد.
او از لاریسا گیج و منگتر بود، چشمهایش را مالید اما زودتر به خودش آمد و دست دراز کرد تا تلفن توی اتاق را بردارد که قطع شد.
چشمه
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مفتش
۱۷ ساله 40ین کار زرنیخ که فقط آدم بدا رو میکشه خیلی دوست دارم