پارت هفتم

زمان ارسال : ۸۴۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و به اطراف نگاه کردم
- کسی نیست؟
کل خونه رو سکوت گرفته بود، روی پله ها ایستادم و درحالی که به فضای کم نور پایین پله ها نگاه میکردم موهای بلندمُ پشت گوشم فرستادم و به لباس خواب بلند و سفید رنگ توی تنم پوزخندی زدم. قشنگ تیپم توی این خونه در اندشت تاریک مثل یه روح سرگردان انتقام جو بود! یه دختر با موهای بلند و لباس سفید...
با همون پوزخندی که گوشه لبم جا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م

    00

    خوب

    ۷ ماه پیش
  • Sheyda

    10

    مبهمه واقعا، تحساس میکنم همه چی روی هواست و تردید دارم ادامه اش بدم!

    ۱ سال پیش
  • hasti

    00

    عالی ❤❤❤

    ۱ سال پیش
  • zahra

    00

    چرا حس میکنم چند شخصیتی هست

    ۱ سال پیش
  • Azadeh

    00

    غمگینه دوست ندارم... دلم برای آنا میسوزه

    ۲ سال پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    🌝ای بابا، بدشد که...

    ۲ سال پیش
  • سیتا

    00

    انا مریض هست که چیزی یادش نمیاد یا چیزی مصرف میکنه معتاد هست

    ۲ سال پیش
  • دخترای من

    ۳۷ ساله 00

    مرسی مرسی حانیا جونی 😘👌

    ۲ سال پیش
  • سمیرا

    00

    پرفکت اهل کجایی نویسنده جون

    ۲ سال پیش
  • خاطره

    ۳۷ ساله 10

    جالب بود ممنونم 🌹🌹🌹😘😘

    ۲ سال پیش
  • فاطمه

    ۱۴ ساله 20

    ببخشید حانیا جون رمانت جای دیگه ای هم پارت گزاری میشه؟

    ۲ سال پیش
  • لنا

    40

    جالب تر شدಠ◡ಠ

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.