بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت نود و سوم
زمان ارسال : ۶۲۲ روز پیش
نفس بلندی کشید که صدای خس- خس سینهاش را از شدت حبس کردن نفسش شنید. لبهایش را زیر دندانش کشید و سعی کرد درد طاقت فرسای سرش را نادیده بگیرد.
- نه. اسلحهها رو سپردم دستش که ازشون نگهداری کنه ولی نارو زد و از دسترس خارج شد.
با بهت از حم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Baran
20وای خدایا بیشتر رمان ها به تهش میرسی خسته کننده تر میشن این رمان هر پارت که میری جلو هیجان انگیز تر میشه😭😂وای قلبم