زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و چهل
زمان ارسال : ۶۱۴ روز پیش
درد داشت دیوانهاش میکرد.
- من الان پشیمونم...
زرنیخ قهقههای زد و گفت: پشیمون؟ پشیمونیت باعث شد کمیسر و لو بدی یا خودت و تحویل پلیس بدی؟ اون آدما زنده شدن؟! خانوادهشون الان خوشبختن؟
سرش را گرفت و به عقب کشید.
- همه پشیمون میشن اما بعدش هیچ غلطی نمیتونن بکنن.
سرش را کنار گوشش برد.
- و سزات میشه مرگ! خالی شدن تموم این خون کثیف و نجس از بدنت و تمیز کردن این دنیا از
سیتا
40یعنی کسی تو ماشین هست