زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و سی و نهم
زمان ارسال : ۶۳۰ روز پیش
جامها را پر کرد و لاریسا یکی را برداشت و کمی از آن خورد.
- اینکه چند روزه ازش بیخبریم نگرانم میکنه.
استفان تشر زد: لاریسا!
لاریسا پاهایش را با استرس تکان داد.
جام را تکانی داد و گفت: از اینکه یهو سورپرایز بشم بدم میاد.
استفان جام لاریسا را گرفت و به لبش نزدیک کرد.
- بهش فکر نکن...
- نمیشه! میترسم این بار سراغ تیم ما بیاد...
این بار جوابش سکوت بود.
استفان خ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سیتا
00امید وار هستم همین طور که گفتی باشه پارت بعدی بعد ۳۲ روز دیگه نیاد سر وقت پارت گذاری باشه