التیام به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شانزده :
ساعتی بعد، منصور و سوگل راهی خانه شدند. سوگل سرش را به صندلی ماشین تکیه داده بود و بیصدا اشک میریخت. هر بار که یاد متین میافتاد با فکر اینکه دیگر او را هرگز نمیبیند، قلبش آتش میگرفت و حرارت آن را در تمام تنش حس میکرد. پا به حیاط که گذاشتند، خان ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
.د
00سوگل نمونه بارز؛ عاقبت گرگ زاده گرگ شود/گرچه با آدمی بزرگ شود