پارت شانزده :

ساعتی بعد، منصور و سوگل راهی خانه شدند. سوگل سرش را به صندلی ماشین تکیه داده بود و بی‌صدا اشک می‌ریخت. هر بار که یاد متین می‌افتاد با فکر اینکه دیگر او را هرگز نمی‌بیند، قلبش آتش می‌گرفت و حرارت آن را در تمام تنش حس می‌کرد. پا به حیاط که گذاشتند، خان ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.