زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و سی و سوم
زمان ارسال : ۶۶۴ روز پیش
- بیخیال!
از خانه بیرون رفت و در را بست.
مطمئن نبود که باز باید به این دختر اعتماد میکرد یا نه!
توی خانه شنود یا دوربینی کار گذاشته نشده بود و همین تا حدودی خیالش را راحت میکرد.
آنابت دست ظریفش را میان دستهای ایوان جا داد و لبخند عمیقی زد.
احساس آرامش میکرد...
یک حال خوبی که فقط از ایوان میگرفت.
حس میکرد بعد از آن همه تنهایی کسی را دارد...
کسی که جای ت
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حیح
10مرسی پارت ها رو داری میزاری ولی یکم زیادی کمن تا میایی بخونی زرتی تموم میشه از حس میایی بیرون 😁
۲ سال پیش.....
30ممنون ک بدچن وقت یادی از این رمان زیبا کردی و برامون نوشتی ولی خدایی قبول کن خیلی پارتاش کوتاهه ی دوبارصف رو بری بالا رمان تمومیده و اصلا چیزی از پارت متوجه نمیشی نویسنده جان لطفا یکم پارتاروبیشترکن
۲ سال پیش
Dayana
00چقد این پارت قشنگ و دردناک بود🥺