دشمن بی نقص به قلم فاطمه سیاوشی
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۶۹۹ روز پیش
خواستم از اتاقش برم بیرون که گفت:ستو
به عقب برمیگردمو میگم :جانم ...
_اون روز نتوستم بهت بگم ....
_چیو بگی عزیزم ....
_من نتونستم با روانشناسم صحبت کنم چون خالم ....
_خالت چی؟میتونی راحت حرف بزنی با من الیسا ....بهت قول میدم که کسی این موضوع رو نفهمه ....باشه ؟
اب دهناین رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد
30به نظرم عموی ستوده دروغ گفته و فرهاد هم دستشون نیست ولی اگر فرهاد هم دستشون بوده باشه به نظرم رمان روندشو از دست داده در واقع هر چیزی حدی داره و این حد دشمن داشتن و ... جذاب نیست و قابل باور نیست،،،!