پارت هشتاد و چهارم :

برگشتم به اتاقم و درو بستم و ملافه رو کشیدم روی سرم و با خودم تکرار کردم :

«گریه نمی‌کنی ها فهمیدی؟ غلط می‌کنی گریه کنی، اصلا خاک تو سرت اگه گریه کنی.»

یهو در باز شد و مرجان اومد تو گفت :

_ اخ از کت و کول افتادم، این مهرانه چقدر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.