پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۷۷۴ روز پیش

بعد از خوردن ناهار داخل اتاق مانیسا میشم و ولو میشم روی تخت ‌...
هیچ چمدونی ندارم که لباسی داخلش باشه ...
لباسای الی تنم بود و حس میکنم تو این دوروز بر اثر تب بالا تنم بوی ترشیدگی گرفته ‌...
موبایلم رو از گوشه تخت بر میدارم و با مامان مهشید تماس میگیرم ...
کمی طول میکش

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

462
278,857 تعداد بازدید
1,316 تعداد نظر
82 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آناهیتا

    ۲۱ ساله 10

    سلام عید همیگی مبارک باشه

    ۲ سال پیش
  • ثنابانو

    ۲۹ ساله 30

    بچه ها پیشاپیش سال نو مبارک 🌹♥

    ۲ سال پیش
  • !اسید میقولی؟

    30

    من هنوزم پارت میخوااام😭

    ۲ سال پیش
  • ثنابانو

    ۲۹ ساله 30

    بسیاربسیارعالی😍

    ۲ سال پیش
  • فرشته

    ۱۷ ساله 41

    رمان خیلی باحال شده دستت درد نکنه فقط تو رو خدا ستو دلش نسوزه واقعا یه بلای بدی سر همه شون بیاره مخصوصا اون خواهر نکبتش

    ۲ سال پیش
  • حناگلی

    20

    هق:) 💔

    ۲ سال پیش
  • مبینا

    20

    خیلی خوب بود

    ۲ سال پیش
  • فری

    60

    اره درباره المیراه و کاوه اگه بخونیش همه ای حرفایی که زد و متوجه میشی ..اینقده خوشم میاد از رمانی که یکم درباره رمان دیگه بگه.. مثلا الان زندگیشون چطوره بچشون و اینا

    ۲ سال پیش
  • فری

    80

    بسیار زیبا..ای کاش سه روز در هفته پارتگذاری میشد ...دیگه ستو کی میره پیش فرهاد خیلی منتظرم عاشق هم بشن اوووف ...گل کاشتی نویسنده

    ۲ سال پیش
  • کبری قشنگه

    90

    بَسی زیبا بود🙋 ♀️راستی رمان ماه قلب من در رابطه با المیرا اینا بود،آخه المیرا خیلی گنگ صحبت میکنه🤔

    ۲ سال پیش
  • دخترای من

    ۳۷ ساله 30

    وای چقدر قشنگ بود مرسی بانو جانم خدا حفظت کنه 😘🙏

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید