بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۸۱۸ روز پیش
به محض ایستادن و کشیده شدن بازویش، نالهای کرد و صورتش درهم رفت. ترور فشار دستش را کمتر، و حرکت کرد. قدم به قدم جلو میرفتند و ترور شاخههای جلویشان را کنار میزد. نیم نگاهی به اخمهای ساتی انداخت و گفت:
- معلوم نیست چی توی کلهت کردن که فکر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Setayesh
۱۴ ساله 10عالیه واقعا ممنون خیلی جذاب داره پیش میره🌺💛دمت گرم نویسنده جون❤😘