شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۸۲۲ روز پیش
با صحنه چندان خوبی مواجه نشدم!
درحالی که پشت به من داشت پیرهن سفیدش را به تن میکرد دیدمش.
دهانم باز مانده و خشک شده به در تکیه زدم که در بسته شد.
با شنیدن صدای در به سمتم چرخید.
دهانم را نمیتوانستم ببندم.
خشکم زده بود.
اما او ریلکس درحالی که خیره نگاهم میکرد دکمه های پیرهنش را بست.
_چه جسور!
خشک شده زمزمه کردم:
_من...من...
کتش را از روی صندلی برداشت و در حالی که تن
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Baran
40وایی مرسی مرجان دوتا پارت گذاشتی. این پارت هم خیلی خوب بود🤩