پشت چراغ قرمز (جلد دوم) به قلم حانیا بصیری
پارت چهل و هشتم :
مأمورا تا اسلحه رو روی سر من دیدن کمی عقبتر رفتن و اخطار دادن خودشونو تسلیم کنن.
مرده اصل کاری همونکه همه بدبختی هام زیر سرش بود عصبانی منو از دست قلچماقه بیرون کشید و اسلحه رو روی سرم فشار داد و دستشو دور گردنم حلقه کرد، دیگه واقعا ترسیدم و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
..
۱۶ ساله 20عال💋ی😐👌❤🚶 ♀️