پارت چهل و هشتم :

مأمورا تا اسلحه رو روی سر من دیدن کمی عقبتر رفتن و اخطار دادن خودشونو تسلیم کنن.

مرده اصل کاری همونکه همه بدبختی هام زیر سرش بود عصبانی منو از دست قلچماقه بیرون کشید و اسلحه رو روی سرم فشار داد و دستشو دور گردنم حلقه کرد، دیگه واقعا ترسیدم و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.