شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۸۴۲ روز پیش
روی تخت دراز کشیده و چشمانم را بسته بودم.
لبه های سویشرتم را ب هم نزدیک کرده و پاهایم را در شکمم جمع کردم.
کلاه سویشرت را روی سرم تا روی چشمانم پایین کشیدم.
باران میبارید.
من از باران متنفر بودم.
قطرات باران با شدت به شیشه ها برخورد میکردند.
حتی از صدای باران هم متنفر بودم.
پلک هایم را محکم روی هم فشردم.
فردا روز مهمی بود.
به شرکت .آروی میرفتم تا شروع به کار کنم.
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
30این رمان محشره🔥
۲ سال پیشدینا ضیایی
۱۷ ساله 40نمیدونم چرا اما بیشتر از همه توی این رمان از پرنیا، حامی و شیرشاه خوشم میاد:)
۲ سال پیشفاطمه
50هم نا مهربونه... هم آفت جونه... هم با دیگرونه... هم قدرم ندونه ندونه ندووونه...😂😂😂😂
۲ سال پیش....
90جررررررر عاشق تیپ پرنیا شدم🤣🤣🤣
۲ سال پیش
دینا ضیایی
۱۷ ساله 50امیدوارم پایان رمان تلخ نباشه:)