پارت شصت و نهم

زمان ارسال : ۱۲۰۴ روز پیش

ناهار و خوردیم و به خواست بابا دو ساعت بعد بردمشون بازار میسیر چارشیسی.

یا همون بازار ادویه...اولین بار ک این بازار سرپوشیده تاریخی و دیدم عاشقش شدم.

بوی عطر ادویه ها و خوراکی های مختلف.

دستبند ها و شیرینیجات و ها و هدیه برای سوغ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید