پشت چراغ قرمز (جلد دوم) به قلم حانیا بصیری
پارت سی و هشتم :
اخم خفیفی کرد جدی گفت :
_ سانیا؟ حتی فکرشم خنده داره، این اصرار بابا بود که میخواست هرطور شده ما رو بهم بچسبونه.
_ بابات؟ حس میکنم آدم سختی بوده، البته ناراحت نشیا.
لبخند کمرنگی زد و لگدی به برگای خشک جلوی پاش زد و گفت :
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
حنا گلی
60اه چه چندش نیاز و نویان همیشه باید دیوونه و غیر قابل پیش بینی باشن این احساسی بازیا رو ندوس ولی یکم محض رضای خدا صحنه رمانتیک بشه(به قول دوستمون منحرفم خودتونید😁😂)