پارت سی و هشتم :

اخم خفیفی کرد جدی گفت ‌:

_ سانیا؟ حتی فکرشم خنده داره، این اصرار بابا بود که میخواست هرطور شده ما رو بهم بچسبونه.

_ بابات؟ حس میکنم آدم سختی بوده، البته ناراحت نشیا.

لبخند کمرنگی زد و لگدی به برگای خشک جلوی پاش زد و گفت :
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.