عشق آمازونی (جلد دوم) به قلم آمنه آبدار
پارت هفتاد
زمان ارسال : ۸۷۷ روز پیش
یهو روشنک انگار یاد یه چیزی افتاد.
- میگم فردا اولین روز کار آموزیمونه، وسایلم اینجا نیست.
بادم خالی شد.
- منم!
هانا: خب روشنک تو برو مال هر دوتونو بیار!
- فکر خوبیه، پس من برم.
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
متینا
01حالا خوبه یه پسری دوره بر اینا پیدا شد همه .یر دادین عاشق یکیشون بشه😂👀