عشق آمازونی (جلد دوم) به قلم آمنه آبدار
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۸۷۸ روز پیش
ماشین رو روشن کرد و بی حرف به سمت خونشون روند، خدا خدا می کردم مادرش خونه نباشه، خجالت می کشیدم اینجوری با گریه برم.
بالاخره به خونشون رسیدیم و من با سری پایین پیاده شدم و دنبالشون داخل خونه رفتیم. خداروشکر مادرش نبود و چقد از این بابت خوشحال ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Sa_r_a
10توروخدا اینقدر پارت ها رو طولانی نزارید پررو میشم💔