پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۸۹۵ روز پیش

سرم رو به دو طرف چرخوندم و به دریا و روشنک نگاه کردم. جفتشون با چشمای گرد نگام می کردن و تو حالتی که می خوان بگیرنم، خشکشون زده بود.

تازه به خودم اومدم و فهمیدم دارم چه دردی رو متحمل میشم.

- خاک تو سرت روشنگ گاو!


روشنک تا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید