پارت نهم

زمان ارسال : ۸۸۷ روز پیش

درحالی که رو تختی صورتی و ساده را روی تخت فلزی و کوچکم پهن میکردم به موزیک آرامی که از گوشی ام پخش میشد گوش میسپرتم.
حنا به شرکتش رفته و من همچنان سعی بر جا به جایی این خانه فکستنی داشتم.
همه چیز تقریبا آماده بود.
هویتم آماده بود.
خانه ام آماده بود.
پیراهن مهمانی آماده بود.
من...
من آماده نبودم.
هنوز نه.و شاید هرگز آماده نمیشدم.اما گاهی باید فقط حرکت کرد.
حتی

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید