پارت بیست و یکم :

با صدای آخ خفیفی از شدت درد محکم چشماشو بست و با همون چهره دردناک به سرش تکون خفیفی داد و کوتاه گفت :

_ خوبم.

و سعی کرد روی زمین بشینه.

دروغ میگفت چهره اش نشون میداد چقدر داره درد میکشه، به سوالای نامفهوم و متمادیم ادامه دادم :< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.