عشق آمازونی (جلد دوم) به قلم آمنه آبدار
پارت بیست و نهم
زمان ارسال : ۹۱۹ روز پیش
بعدم از کنارش گذشت و به سمت هانا و روشنک رفتم... از بینشون که رد می شدم، همزمان با اینکه دستاشون رو می گرفتم و دنبال خودم می کشیدم گفتم:
- بیاین خوشکلای من، بیاین بریم بالا!
از پله ها بالا رفتیم و همین که مطمئن شدم از دید همه خ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
حدیث
163میگم این هانا یک ذره زیادی مثل ماست نیست هر چند قبول دارم قیافش شر ولی اون حرفهای فلسفی که میزنم نمیاد.