پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۱۲۱۲ روز پیش

از استرس خنده ام گرفته بود.

با نهایت سرعت می‌دویدیم...

کوچه پس کوچه ها رو پشت سر می زاشتیم.

به نفس نفس افتاده بودم و حس می‌کردم قلبم درد می‌کنه.

دست ازادم و رو سینم گذاشته و با نفسی که می‌رفت و نمی اومد گفتم:

-وای.. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید